- مىخواهيم فارغ از هرگونه لفاظى و عبارت پردازى و تنها از طريق مقايسه و استنتاج، حقايق محيط اطرافمان را مورد بررسى و مداقه قرار دهيم.
- مىخواهيم سيستمى را كه ما در آن زندگى مىكنيم از دونقطه نظر يعنى از نظر يهوديها (صهيونيستها) و از نظر غيريهوديها (غيرصهيونيستها) مورد ارزيابى قرار دهيم.
- شمار انسانهايى كه داراى غرايز بد و شيطانى هستند، برشمار كسانى كه داراى غرايز خوب هستند، پيشى مىگيرد. لذا، براى آنكه بتوان بر انسانها حكومت كرد، بايد به اعمال زور و خشونت و ترور توسل جست. هر انسانى مىخواهد ديكتاتور بشود، زور بگويد و اگر بتواند، رفاه و خوشبختى مردم را فداى خواسته ها و آمال خود گرداند.
- اما چه عواملى اين جانور درنده را كه اسمش انسان گذاشتهاند، از خشونت باز مىدارد؟
- از زمانى كه حيات اجتماعى آدميان آغازگشت، فشارها، رفتارهاى ظالمانه و حيوان صفتانه اى از سوى فرمانروايان باعث شد كه توده هاى مردم تحت سلطه درآيند و مطيع فرمانروايان خود شوند. آنگاه با وضع قوانينى كه در واقع همان چهره تغييريافته زور و تهديد هستند، آدميان به زير سلطه درآمدند و من در اينجا مىخواهم بگويم كه طبق قانون طبيعت، « حق» يعنى اعمال زور و فشار.
- آزادى سياسى تنها يك نظريه است نه يك واقعيت. لذا آدمى بايد بداند كه چگونه از واژه آزادى سياسى براى فريب توده ها استفاده كند و سپس آن را براى درهم شكستن قدرت حزب حاكم بكارگيرد. البته اگر حزب حاكم قبلا" خود از چنين شيوهاى براى دستيابى به قدرت استفاده كرده باشد، بهتر مىتوان همين شيوه را در مورد او بكار برد. به كمك واژه به اصطلاح آزادى مىتوان همين شيوه را در مورد او بكار برد. به كمك واژه به اصطلاح آزادى مىتوان پايه هاى حزب حاكم را سست و لرزان ساخت و بىاعتباريش را به توده مردم نشان داد. از آنجا كه توده ناآگاه نمىتواند حتى يك روز هم بدون راهنما و رهبر هدفهايش را خود راهبرى نمايد، لذا به آسانى رهبرى حزب جديد را مىپذيرد و بدينسان رژيم قديم جاى خود را به رژيم جديد مىدهد.
- هنگامى كه ما به قدرت رسيديم، يعنى قدرت را از چنگ فرمانروايانى كه با استفاده از واژه آزادى بر مردم حكومت مىكنند، خارج ساختيم، طلا جاى قدرت را خواهد گرفت. بنياد نهادن حكومت براساس آزادى غيرممكن است. زيرا كسى نمىتواند آزادى را در متعارف و متعادلترين نوع آن بكارگيرد. اگر صرفاً براى مدت كوتاهى مردم را در اداره امور خويش آزاد بگذاريم تا هر كس فرمانرواى خويش بشود، ديرى نخواهد پاييد كه انسجام امور از هم گسيخته مىشود و مردم دست به كشتار همديگر مىزنند و از دولت چيزى جز تلى خاكستر به جاى نخواهد ماند.
- خواه دولتها در اثر ضعف داخلى متلاشى شوند و خواه در اثر چيرگى دشمنان خارجى از بين بروند، سرانجام زير نفوذ ما قرار خواهند گرفت. زيرا سرمايه، كه به مثابه ريسمان محكمى است، در دست ماست. دولتهايى كه به اين ريسمان محكم چنگ نمىزنند، سقوطشان حتمى خواهد بود.
- آنهايى كه آزادمنشانه مىانديشند، ممكن است به سياستى كه ما در بالا خطوط اصلى آن را ترسيم كرديم، ايراد بگيرند و آن را غيراخلاقى تلقى كنند. ولى در پاسخ ايراد آنها، ما اين سؤال را مطرح مىكنيم:
اگر هر دولتى دو نوع دشمن داشته باشد و براى از بين بردن دشمن خارجى به او اجازه داده شود كه براى نابودى دشمن از هر روشى استفاده كند، يعنى مثلا" دشمن را غافلگير كرده و شبانه به اردوگاه او بزند و او را در هم بكوبد آنگاه اين عمل را روش غيراخلاقى مىناميد؟ به همين قياس نابودى دولتهاى حاضر به دست ما كه مخرب رفاه عمومى هستند، عملى غيراخلاقى تلقى مىشود؟
- آيا آدم معقولى پيدا مىشود كه فكر كند مىتوان از طريق بحث و استدلال با مردم عامى كه قدرت استدلالشان سطحى است، كنار آمد؟ كنار آمدن با توده مردم فقط با دست گذاشتن روى عواطف و اعتقادات آنها مقدور و ممكن است. اگر بخواهيم با اين دسته از مردم كه فهم سياسى ندارند، از طريق استدلال و بحث كنار بياييم، جز آنكه تخم هرج و مرج را بپاشيم كار ديگرى نمىتوانيم بكنيم.
- ميان سياست و اخلاق هيچگونه وجه اشتراكى نيست. فرمانروايى كه متكى به اخلاق باشد، نمىتواند سياستمدارى كار كشته و ماهر از آب درآيد و نتيجتاً پايه هاى قدرت سياسى او متزلزل خواهد گشت. آنهايى كه مىخواهند گام در وادى سياست بگذارند، بايد هم نيرنگ باز باشند و هم بتوانند ديگران را متقاعد كنند. صفاتى چون درستكارى و راستگويى خطرى بزرگ براى سياست بشمار مىروند. زيرا چنين صفاتى شديدتر از هر دشمنى، فرمانروا از اريكه حكمرانى به زير مىكشند. البته فرمانروايان جوامع غيرصهيونيست بايد چنين صفاتى را دارا باشند تا هر چه زودتر از پاى درآيندو تسليم ما شوند. ولى در نظام سياسى جوامع صهيونيستى، قيودات اخلاقى نبايد وجود داشته باشد.
حق يعنى زور
- به اعتقاد ما حق يعنى اعمال زور. واژه حق واژهاى ذهنى است كه به هيچ وجه جنبه عينيت به خود نمىگيرد. در نظام سياسى ما حق اين چنين تعبير مىشود: هر آنچه را كه مىخواهم به من بده زيرا من از تو قوىترم. نيازى نيست كه ثابت كنم حق از آن كيست.
- حق از كجا شروع مىشود و به كجا ختم مىشود؟
- در هر دولتى كه قدرت به طور نامطلوبى سازمان يافته باشد، قوانين و مقررات، اعتبارشان را از دست داده، دستخوش طوفان حوادث مىشوند و سرانجام ليبراليسم پديد مىآيد. طبق قانون حكومت اقويا، بايد تمام مقررات و قوانين را متلاشى سازيم و براى آنهايى كه داوطلبانه از ليبراليسم دست كشيدهاند و تسليم ما شدهاند، منجى شويم.
- در شرايط كنونى كه تمام قدرتهاى جهان داراى پايههاى لرزانى هستند، قدرت سياسى ما داراى پايه هاى استوارى است. زيرا وجود آن محسوس نيست. زمانى قدرت ما تجلى خواهد كرد كه هيچگونه خطرى آن را تهديد نكند.
- قدرتهاى سياسى جهان به سبب اعمال ليبراليسم دچار مشكلات شديدى هستند. وظيفه ما اين است كه فارغ از اينگونه مشكلات، به فكر پىريزى حكومت آينده خود باشيم. ما بايد در طرحهاى خودبيشتر به ضروريات فكر كنيم تا به اخلاقيات و بيشتر به هدفها توجه داشته باشيم تا به وسيله ها.
- اكنون طرحى در پيش روى داريم كه خطوط اصلى سياست آينده مان را مىخواهيم از متن آن استخراج كنيم. اين طرح به ذكر عواملى كه حاصل چند قرن انديشه و كار آدمى را به هدر دادهاند، مىپردازد. لذا ما نمىتوانيم نقش اين عوامل را ناديده بگيريم.
- براى آنكه سياستمان عملكرد رضايت بخشى داشته باشد، نخست بايد توده مردم را بشناسيم و به سستى انديشه، عدم درك و عدم توجه آنها به رفاه خويش پى ببريم. بايد بدانيم كه قدرت توده مردم قدرتى نامعقول است. كسى كه از احوال توده مردم اطلاعى ندارد، نمىتواند آنها را اداره كند. و نيز كسى كه دانش سياسى نداشته باشد، حتى اگر خيلى هم تيز هوش باشد نمىتواند توده ناآگاه را رهبرى كند و سرانجام جامعه را به پرتگاه سقوط سوق مىدهد.
- تنها كسانى كه از همان اوان خردسالى براى رهبرى تربيت مىشوند، مىتوانند به مفهوم كلماتى كه از الفباى سياست تشكيل شدهاند، پى ببرند.
- اگر افرادى را كه از دانش سياسى بهره ندارند، بر سر كار آوريم، ديرى نمىپايد كه در اثر اختلاف ميان احزاب، قدرت را از دست داده سقوط مىكنند. آيا مىتوان اداره امور يك جامعه را به افرادى كه صرفاً به منافع خود توجه دارند و هنگام رسيدگى به امور، به منافع خويش فكر مىكنند محول كرد؟ آيا اينگونه افراد مىتوانند از خود در برابر دشمن دفاع كنند؟ اگر تصور كنيم كه در ميان توده مردم كسانى يافت مىشوند كه توانايى اداره امور جامعه را دارند، در آن صورت هماهنگى امور سياسى را بر هم زده ايم و اجراى برنامه ها را دشوار ساخته ايم.
ما ستمگريم
- تنها به يارى يك فرمانرواى مستبد و سختگير مىتوانيم طرحهايى را كه در پيش داريم به مرحله اجرا درآوريم و ميان دستگاههاى مختلف دولت كه به مثابه يك ماشين عمل مىكند، نوعى هماهنگى برقرار كنيم. لذا مىتوان چنين نتيجه گرفت كه مناسبترين نوع حكومت براى يك كشور، حكومتى است كه در آن قدرت به يك نفر تفويض بشود. بدون وجود يك حكومت مطلقه مستبد، تمدن نمىتواند به حيات خود ادامه دهد. و اين تمدن تنها به وسيله رهبران و نخبه ها بارور مىشود نه به وسيله توده هاى ناآگاه. توده مردم وحشى است و توحش خود را در هر موقعيتى نشان مىدهد. هنگامى كه توده ها آزادى به دست آوردند آزادى به صورت هرج و مرج كه خود اوج توحش است جلوه گر مىشود.
- اعتياد به الكل و افراط در نوشيدن نوشابه هاى سكرآور، مشكلى است كه پس از اعطاى آزادى در ميان غيريهوديها رواج پيدا مىكند. بر ما يهوديها لازم است كه در چنين مسيرى گام برنداريم. مردم غيريهودى از همان آغاز جوانى به وسيله عوامل ما بىبندوبار و بدون اخلاق بار مىآيند. عوامل ما عبارتند از معلمان سرخانه، خدمتكاران، منشىها و زنانى كه در خانه هاى ثروتمندان بچه دارى مىكنند. به كمك زنان يهودى مردان غيريهودى را در عشرتكده ها و محلهاى عياشى به فساد اخلاقى مىكشانيم و آنها را از جاده عفت و پاكدامنى منحرف مىسازيم. من اين جامعه را كه به دست زنها به فساد كشانده مىشود، جامعه زنان نام مىنهم زيرا در فساد و تجمل پرستى دنباله رو ديگرانند.
- دولت ما به جاى آنكه ترس از جنگ را در مردم ايجاد كند، از طريق اعدامهاى ظاهراً قانونى مخالفان را از سر راه برمىدارد و با ايجاد چنين ترسى خود به خود مردم را وادار به تسليم مىكند. زيرا بىرحمى و سنگدلى در مجازات موجب ثبوت و استحكام دولت است. به نام انجام وظيفه و با اعمال مجازاتهاى شديد و بىرحمانه مىتوانيم دولتها را هم وادار كنيم كه بدون قيد و شرط تسليم ما شوند.
- منطق ما زورگويى و متقاعد كردن است. در مسايل سياسى، تنها زور است كه پيروز مىشود به ويژه اگر رهبران سياسى بتوانند آن را مخفيانه اعمال كنند. اگر فرمانروايى نمىخواهد تسليم ديگران شود، بايد با خشونت و نيرنگ به متقاعد كردن ديگران كه از اساسىترين اصول حكومت هستند، متوسل شود. تا زمانى كه غيريهود مانع رسيدن ما به هدفهايمان باشند بايد فساد، خيانت و رشوه خوارى را رواج دهيم. اگر چپاول كردن اموال مردم منجربه تسليم شدن آنها در برابر حكومت بشود، نبايد در انجام اين كار ترديدى به خود راه دهيم.
ما به آزادى خاتمه مىدهيم
- اگر به تاريخ گذشت نگاهى بيفكنيم، درمىيابيم كه ما نخستين قومى بوديم كه نداى آزادى، برابرى و برادرى را سرداديم. اين كلمات بعدها به وسيله مردم غيريهودى، احمقانه و طوطىوار تكرار شدند و ناآگاهانه خود را گرفتار ساختند و آزادى را كه در برابر فشارهاى توده ناآگاه چون سد محكمى بود، از بين بردند. خردمندان غيريهودى نمىتوانند خود را از مطلق گرايى و ذهنيت و عالم تجرد بيرون آورند و واقعيات را مورد قبول قرار دهند. آنها هيچگاه متوجه تضاد موجود ميان آنچه مىگويند و آنچه عمل مىكنند، نمىشوند. آنها متوجه نمىشوند كه افراد داراى استعدادها، قابليتها و شخصيتهاى متفاوتى هستند. آنها باور نمىدارند كه توده مردم كور و ناآگاه است. آنان باور نمىدارند، كسى كه از ميان توده مردم برخيزد نمىتواند رهبر بشود. آنها نمىپذيرند كه استعداد رهبرى در ميان يك تبار از پدر به فرزند منتقل مىشود. آنان با ناديده گرفتن چنين حقايقى برخلاف موازين طبيعت گام برداشتند و ما مىبينيم كه مسأله ارثى بودن رهبرى، به دست فراموشى سپرده شده و همين امر هم باعث شده است كه ما روز به روز به موفقيت نزديكتر شويم.
- اشاعه كلماتى چون آزادى، برابرى و برادرى در چهارگوشه دنيا به ما نسبت داده مىشود. ما بايد از عواملمان كه ناآگاهانه پرچممان را با شور و شوق فراوان برافراشته اند، سپاسگزار باشيم. مىدانيم كه كلمات مذكور در طول تاريخ همچون آفتى رفاه، صلح، آرامش، همكارى و اساس حكومت غير يهوديان را نابود كرده اند. البته بعداً يادآور خواهيم شد كه عوامل دست نشانده، ما چگونه به پيروزى نهائى ما كمك خواهند كرد يا اين امكان را مىدهند كه ورق برنده به دست ما بيفتد. معناى اين كلام آنست كه در آينده خواهيم توانست هر نوع امتيازى را از جمله (اريستوكراسى )اشرافيت و سرمايه دارى( جوامع غير يهودی) را چون سدى در برابر پيروزيمان قرار دارد، نابود كنيم و بر خرابه هاى اريستوكراسى غيريهود، اريستوكراسى خود را كه مبتنى بر ثروت و رهبرى افراد تحصيل كرده است، بنا نهيم. باز يادآور مىشويم كه دانش و ثروت دو شرط اساسى، براى تشكيل اين اريستوكراسى هستند. ثروت را در اختيار داريم و دانش رهبرى را حكماى پيشين برايمان فراهم آورده اند.
- اگر در رابطه هايمان، دست روى حساسترين عصب ذهن آدميان بگذاريم، خيلى زود به پيروزى خواهيم رسيد و اين اعصاب حساس ذهن آدمى، عبارتند از زراندوزى، مالپرستى و تنوع طلبى در ارضاء نيازهاى مادى هر يك از اين خواسته ها به تنهائى مىتواند آدمى را تسليم ما بكند.
- مجرد و ذهنى بودن مسأله آزادى، به ما كمك مىكند كه به توده هاى مردم در سراسر دنيا بفهمانيم كه دولتهايشان فقط ناظر خرج ثروتهاى مردم هستند و مىتوان دولتها را مانند دستكشهاى كهنه زود به زود عوض كرد.
- از آنجا كه تغيير دادن رهبريهاى ممالك جهان مقدور و ميسر مىباشد و از آنجا كه مىتوانيم نقش بسيار مهمى در اينگونه تغيير و تحولات داشته باشيم، لذا برايمان آسان خواهد بود كه اختيار انتصاب و انتخاب رهبران جهان را به دست گيريم.
نظرات شما عزیزان: